whatever!

you can see whatever here!

Name:
Location: Sky

Nobody Is Perfect I'm Nobody!

Friday, April 17, 2020

از دردهای ناگهانی غربت زدگی
وسط کار و جلسه های روزانه بودم یهو یاد حرف امروز استاندار(ایالت دار؟!) افتادم که گفت هفته ها طول میکشه به یه ترمال جدید برگردیم توی چند صدم ثانیه تمام موضوع رو توی قالب مسایل خودم جوریدم و فهمیدم ممکنه تا یک سال دیگه نتونم نازنین ترین های زندگیم رو دوباره ببینم ... نکنه دیر شه! میترسم... 

Thursday, April 02, 2020

نون گرده 
هر وقت گرده درست میکرد ما ئو تا مینشستیم پیشش عینهو جوجه ها دور مادرشون که یه تیکه از اون خمیر بده به ما هم گرده درست کنیم! خوب که فکر میکنم الان خودم تحمل این کارای بچه ها رو ندارم تو چقدر صبوری ...
یه بار یادمه ما دو تا با هم نشستیم سر یکی از تشت های خمیر تا آرنج رفته بودیم توش و "ورز" میدادیم، خواسش نبود ما همر رو میشکافتیم توش رو پر آرد می کردیم یه چنگالی کارد میوه خوری میذاشتیم توش و میبستیمش بعد ادای جراح ها رو در میاوردیم یکی دستش رو دراز می کرد از اونیکی چاقو میگرفت خمیر رو میشکافت و عمل رو با موفقیت انجام میدادیم، نمیدونم چند بار این کارو تکرار کردیم تا متوجه شدی! دلم میخواد فکرکنم با یه لحن تشر گونه ای گفتی بهمون که "نکنین این کارو خمیر سفت میشه!" شاید چون خودم بودم قطعا قاطی می کردم. اما فکر کنم گفتی " ای وااااای این چه کاریه؟! خمیرش سفت میشه، مامان جان، حیفه باید بریزم دور" 
یکی از کارایی که میدادی بهمون انجام بدیم مالیدن مایع زعفرون بود روی گرده ها که خوشرنگ بشن وقتی میپزن! میگفتی "حواست باشه توی سینی نریزه، اگه بریزه میسوزه" و من فکر میکردم اگه بسوزه حتما اتفاق بدیه! با تمام دقت مایع رو می کشیدم روی گرده ها که نریزه و اضافه ای اگه هست توی اون طرحهای دایره ای که با انگشت دونه خیاطی روی گرده ها میزدی گیر کنه...
تمام عشقمون اما سینی آخر بود. همون سینی که عروسک درست میکردی توش با خمیر برامون، آقا و خانوم ، دختر و پسر! آقاها شلوار داشتن خانوما دامن، کاش عکس داشتم ازشون... بهشون جون میدادی ... دست آخر یه سری هم مار درستم میکردی که جمبره زده بودن! الان که خودم شیرینی درست میکنم میبینم خمیر های اضافی رو مار میکردی. من اما تصور می کردم شبیه حرف S هستن! چمیدونم ...
الان سالها ازون موقع ها میگذره. امشب گفتی میخوای گرده درست کنی، کاش یه سینی عروسکی درست کنی... دلم می خوادت، دلم هم بازیم رو هم میخواد... چقدر دورم...

پ.ن: نون گرده در غرب ایران به فتیر معروفه اما مامان هروقت درست می کرد یه چند تایی برای همسایه ها میفرستاد و اونا نمیدونستن چیه میگفت : "کلوچه پختم" منم امشب به دوستام گفتم مامانم داره کلوچه میپزه

این نوشته مربوط به دو ماه پیشه ...
یه جایی از وجودم به درد اومده اینبار که اصلا نمیدونستم همچین چیزی هم هست. تمام هستیم درد میکنه تمام وجودم.... در این دو ماه گذشته چه بر ما و مردم و هم نسلانم گذشت... چه بر سر مردمم آمد... گاهی فقط میخوام به یکی بگم میفهمی من از چه نسلیم؟ میفهمی من ا ز کجا هستم؟ پس کی سنگ میشم؟ دیگه نمیخوام چیزی رو حس کنم دلم میخواد برم وسط دریا زیر آب غوطه ور شم حس تعلیق ... 
تنها دلیل ادامه دادن به زندگی برام اینه که میدونم آخرین چیزی که عزیزترین هام در اون جهنمی که گرفتارند بخوان باهاش مواجه شن مردن منه نبودمه ...

کرونا...
هی! با توام آینده من اگه هستی... اینو برات نوشتم ازین دوران:
مینویسم با اینکه حسرت در آغوش گرفتن خانواده م رو دارم در این لحظه تمام اعضای خانواده سلامت هستند، شادم.
هر شب زنگ میزنم به همه صداشون رو میشنوم و تصویرشون رو میبینم چون این چیزی که الان دارم ارزشش تخمین زدنی نیست.
اگه تونستی ازین مهلکه حون سالم بدر ببری و یه روزی اینو بخونی اینو بدون، ما نسل بشر دنیا رو به گند کشیدیم، دنیا ازمون انتقام گرفت. دیگه خیلی از اطرافیانت رو شاید نتونی ببینی، شاید زندگیت فرق کرده باشه یادت نیاد یه زمانی دوستاتو که میدیدی بقل میکردین همو، شاید الان دارین با علامت سر فقط سلام میکنین... خوب که فکر میکنم همه چی رسم و عادته. باز برمیگردم....