whatever!

you can see whatever here!

Name:
Location: Sky

Nobody Is Perfect I'm Nobody!

Tuesday, April 11, 2023

ب مثل بابا

 یکی بود، یکی نبود

یک روز بابا بود و یک روز ... دیگه نبود...


Tuesday, December 27, 2022

من یک ایرانیم

 

خلاصه زندگی روزانه چند ماه گذشته: صبح بعد از کابوس های زیاد از خواب بیدار شدن، چک کردن گوشی برای خبر، کمی گریه و رعشه، صدای یادآور تلفن که جلسه کاری ساعت 8 صبح داره شروع میشه؛ در عرض چند دقبقه رسوندن قیافه به یه صورت روزمره، لبخند های بی معنی اجباری سر کار، لابلای کار چک کردن اینستاگرام و گه گاه گریه و فحش و فریاد تا عصر، بعد از کار مجددا خبر توییت استوری و ساعت 12 خوابی که نبودش به ز بودش 
این بود زندگی، نترس

#مهسا_امینی

#اعتصابات_سراسری

#اتحاد 

به نام ایران

 این چند وقت بعد از مرگ باسی بزرگ اتفاقات زیادی افتاد که مجال نوشتن نبود.

از فاصله پست قبل تا این پست... چه جان های عزیزی که از دست نرفتند... چه کودکانی که آینده هر کدام میتونست یه نویسنده، شاعر و یا نقاش بزرگ باشه..

Thursday, September 01, 2022

رفت...

تنها کسی بود که نوشته هاش با روانم بازی میکرد!
با شعرهاش بود که فهمیدم میشود بوی پرتقال را از روی کاغذ هم شنید!
بوی بهشت را... 
با نوشته های تو عاشق شدم! 
با سنفونی مردگان به عالمی سفر کردم که هنوز هم بعد از بیست سال جایی غربتش را حس نکردم! 
نبودت حفره ای درست کرد در زندگی دنیا! 
آرامشت ابدی!

Wednesday, February 16, 2022

از اون روزاس که نمی دونی بیخودی دلت برای چی گرفته... اومدم اینو بنویسم ، چشمم خورد به پست های قبلی ... بسلامتی تا آخر روز دیگه به فنا رفتم... دیروز نوشته عباس معروفی رو خوندم... خدای نویسندگان معاصرم سرطان امانش نمیده. کاش خوب شی ... کاش شعرهای نارنجی بنویسی از سر نو که با عاشقانه لطیف شعرهات یه لحظه فراموش کنیم در خاکستری این دنیا زندانیم

Monday, June 21, 2021

نمیدونم

 نمیدونم ایندفعه چرا سخت بود خداحافظی، انگار هرکدوم به این باور رسیده بودیم که ممکنه در 

دیدار بعدی کسی از ما نباشه

باز هم خدانگهدار

 آخرین لحظات خداحافظی با چشمانی گریان پرسیدچیزی جا نگذاشتی؟ 

به زبان گفتم نه و 

توی سینه م گفتم چرا… دلم را

خدانگهدار

 نمیدونم امروز چرا یاد دوران نوجوانی کردم؟روزی که برادرم از خونه برای همیشه رفت ، یعنی چند بار رفت یکبار دانشجو شد...

 بچه بودم فقط گریه میکردم براش نقاشی میکشیدم نامه میفرستادم،

 بعد چه زود گذشت و سرباز شد ایندفعه ای.. عادت کرده بودم، برگشت وبار سوم که رفت... از ایران رفت...

 از یک هفته قبل مریض بودم تا یک سال بعد ... تا وقتی تونستیم گپ و گفت آنلاین رو تجربه کنیم ... 

برگردیم به قبل از بار سوم، که خواهرم از خانه پدری خدانگهداری کرد و رفت و فهمیدم دیگه

 هیچوقت ما چهارتا زیر یک سقف پیش همنیستیم ... از غصه مریض شدم ، سال کنکور بود چند روز بعد بابا 

با یه ساعت قرمز کوکی کوچیک اومد خونه ، برام گرفته بود خوشحالم کنه ... جای خالی خواهرم، مادر دومم ، کسی که همیشه نگاهش میکردم تا مطمین بشم کار درست انجام میدم.... اتاقم خالی شد ازداشتن هم اتاقی ... چند ماه بعد بار سوم رفتن برادر بود، 

سخت بود ، من و برادر کوچک خیلی سختمون بود ... زیاد بود برامون...

 سال بعد نوبت من شد برای دانشگاه از خونه رفتم ... چقدر سخت بود ...

 خونه شش نفرمود توی یک سال و‌نیم شد سه نفره! 

یه روزی چند سال بعد برادرم برگشت ، من برگشتم ، همه یه جورایی باهم شدیم دوباره و یه کوچولوی قشنگ بهمون اضافه شد...

اینبار باز من رفتم و این سختترین روز زندگیم بود هنوز هم نمیتونم بدون اشک ریختن ازش یاد کنم ، اشک خوبه ، نفسم بند میره، چه کردم؟ 

الان میترسم ... فقط میترسم ... می ارزید؟ می ارزد؟ 

فکر میکنم هر روز... خودخواهی کردم؟ عزیزتر آنم رو پشت سر گذاشتم؟ 

من که میدونستم جای خالی یعنی چی؟ برادر کوچیکم چی میشه؟ رفیق هم بودیم... تنهاش گذاشتم! 

خسته ام ... مریضم .... 

بدبختی = نسل جوان ایرانی

 از هرطرف نگاه به من و هم نسلام کنی مصیبته! بعضیامون باهاش کنار اومدیم، یه دسته ای توجهی بهش ندارن، یه بخش بزرگی، منم جزوش، زود به پیری نشستن! 

Monday, April 26, 2021

نسل محکوم به صد سال تنهایی

 صد سالگیش رو پارسال جشن گرفتند. حاصل زندگیش هفت فرزند و تعداد فراوانی نوه، عده ای نتیجه و چند نبیره ست. اورسلای خانواده ما ... 

Tuesday, September 01, 2020

بی فرهنگ شدیم

 از دست دادن کسایی که تو زندگی م نقش رنگ داری داشتن کمی غریب بهم شبیخون میزنه... روز جمعه از دستش دادیم روز دوشنبه بعد ازظهر حوالی ساعت یک و نیم من حسش کردم... عمیق... نداشتنش رو ... ندیدنش رو برای همیشه... دلم سوخت خیلی سوخت ... برای چند سال آخر زندگیش که تو چه زجر و افسردگی گذشت و بی زبان بود ... 

کاش دستخطت رو که زمانی برام نوشته بودی: "چه خوش بود که براید به یک کرشمه دو کار" الان داشتم... 

دوستت دارم... فکر نکنم هیچوت به زبان آورده بودم، شاید اگر میگفتم ، شاید اگر همه ما میگفتیم اینطور نمیشد...