از کجا باید شروع کرد...
از یک روز سرد پاییزی خانه مادربزرگ عصر روز تولد وجعبه کادوی کوچک فلزی حاوی باقلوا،
یا روز پر برف زمستان و اسباب کشی و سُر خوردن ماشین پُر از اسباب روی یخ خیابان
شاید یک روز گرم تابستان و مهمانی عزیز و چای بعد از نهار
با یک شعر شاملو در پنج دفیقه پانزده سال از زنگیم را ورق زدم
گه گاه همین خاطره های بازمانده را ورق زدن غنیمت... چیز دیگری نمانده برایم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home