خارج خارج که میگن خوبه ، راست میگن
اینجا کارایی میکنم که قبلا زیاد تو خطشون نبودم، مثلا همینجوری که راه میرم، نشستم سرکلاس، تو خونه،... یه لبخند میاد گوشه لبام
اینجا همیشه بیشتر آدما، اونایی که مثه من از یه جای دیگه اومدن، یه لبخند کمرنگ با یه نگاه به نمیدونم کجا دارن، دیدی؟ ازونایی رو میگم که با یادآوری یه خاطره خودش میاد و خودش هم همونجوری که اومده، میره... اونایی رو میگم که حتی وقت راه رفتن با یادآوری قدم هایی که در خانه... زده می شد، میان. اون خنده ای رو میگم که برعکس همه خنده های دیگه بعد رفتنش جای پاش میشه غم تو سینت... گفته بودم مثه بنگ میمونه؟! تا وقتی خودش هست یه جورایی اصلا تو این دنیا نیستی اون بالا بالاها سیر میکنی، وقتی که میپره درده که میاد سراغت.. دردی که با هیچی چیز دیگه ای درمون نداره... دوباره میری تو هپروت.... اینجوری میشی که همیشه میخندی...
دیدی چرا میگن خارج خوبه؟