... برف می بارد و من زانو به بغل جلوی شومينه نشسته ام شيشه ها بخار کرده
به شعله های سرخ آتش و صدای چرق و چرق سوختن چوبها در سکوت گوش ميدهم .به آهستگی به اينطرف و آنطرف تاب ميخورم؛چشم از آتش بر نمی دارم صورتم از هرم آتش داغ داغ است و می سوزد ... هر چه ميکنم نمی شود !ديگر اين آرامش زيبا و اين سکوت دلفريب هم به کمکم نمی آيد نميتوانم به هيچ چيزی فکر کنم ! بی تفاوت به همه چیز تاب ميخورم
اصلا به قول مشيری ديگر شراب هم ره به اين حال خرابم نمی برد... يادم دارم که روزگاری بی جادوی شراب هم به عالم پندار ميرفتم... نميشود پس لا اقل آتش را زنده نگه ميدارم
به شعله های سرخ آتش و صدای چرق و چرق سوختن چوبها در سکوت گوش ميدهم .به آهستگی به اينطرف و آنطرف تاب ميخورم؛چشم از آتش بر نمی دارم صورتم از هرم آتش داغ داغ است و می سوزد ... هر چه ميکنم نمی شود !ديگر اين آرامش زيبا و اين سکوت دلفريب هم به کمکم نمی آيد نميتوانم به هيچ چيزی فکر کنم ! بی تفاوت به همه چیز تاب ميخورم
اصلا به قول مشيری ديگر شراب هم ره به اين حال خرابم نمی برد... يادم دارم که روزگاری بی جادوی شراب هم به عالم پندار ميرفتم... نميشود پس لا اقل آتش را زنده نگه ميدارم
4 Comments:
بابا فارغ التحصیل! مبارکه
Chakerim , agha
یعنی تمام؟ بالکل؟ تبریک!!!!!!!!!!!
yani khalas yani tamam yani joon kandan baraye fogh!
Post a Comment
<< Home