هیچ شده حس تنهاییت از حس تنهاییه ژولیده پوشِ
بی سرپناهی که تو یه بیقوله در یه غروب سرد پاییزی که تنها چیز با ارزشش یه گیلاس
یادگاریه از عزیزش در روزگار خوشی، و توش جرعه جرعه از آخرین بطری شرابش می نوشه و
باد وزان و صدای جیر جیر در و پنجره و هوای رو به تاریکی که نمی دونه شفق رو دوباره
میبینه یا نه ... بیشتر باشه؟!
whatever!
you can see whatever here!
<< Home